روانشناسی

اجتماعی، سیاسی، مذهبی

روانشناسی

اجتماعی، سیاسی، مذهبی

کوچه


بی  تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم ،

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم،

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

شدم آ ن  عاشق دیوانه که بودم.

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید ،عطر صد خاطره پیچید:

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم . در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

تو همه راز جهان  ریخته در چشم سیاهت.

من همه محو تماشای نگاهت.

 آسمان صاف وشب آرام         بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه  دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید تو به من گفتی:

از این عشق  حذر کن

لحظه ای چند بر این آب نظر کن ،     آب آیینه عشق گذران است،

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است:

باش فردا که دلت با دگران است  !

تا فرا موش کنی چندی از این شهر سفر کن  !

با تو گفتم : حذر از عشق!؟ ندانم

سفر از پیش تو؟ هر گز نتوانم،       نتوانم!

روز اول،که دل من به تمنای تو پر زد،

چون کبوتر ،لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی،من نرمیدم،نه گسستم...

باز گفتم که :تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم ،نتوانم،

اشکی از شاخه فروریخت

مرغ شب ،ناله تلخی زد و بگریخت...

اشک در چشم تو لرزید،               ماه بر تو خندید  !

یادم آید که:دگر از تو جوابی نشنیدم

پای دردامن انوه کشیدم.

نگسستم،نرمیدم.

رفت در ظلمت غم ،آن شب و شبهای دگر هم،

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،

نکنی دگر از آن کوچه گذر هم...

بی تو ،اما به چه حالی   از آن کوچه گذشتم  !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد